"ما می ریم تهران…برای عروسی خواهر کوچیکترم…ما به تهران نمیرسیم…ما همگی میمیریم." چهرهای مصمم، پراحساس و صدایی گرم که حس مخملین و ظریفی دارد دیالوگ شاهکار"مسافران" را در آن هوای گرفته و مقابل در اتومبیلی که به جای عروسی به سوی مرگ میرود، به زبان می آورد. این دیالوگ مثل کلید سُل کار می کند و انگار ضرباهنگ فیلم با آن آغاز میشود.
هما روستا شاید بیش از آنچه امروز هست، میتوانست در آرشیو سینما حضور داشته باشد اما در همان گزیده کاریهایش در بیش از چهاردهه، تصویری ماندگار را در کتاب تاریخ سینمای ایران ثبت کرده است. امروز نه "مسافران" که "از کرخه تا راین" را هم نمیتوان با بازیگری غیر از او تصور کرد.
تلاش پر از احساسش برای کمک به کودکی که نمیتواند حرف بزند در فیلم "پرنده کوچک خوشبختی" و آن صدای فوقالعاده که از اعماق وجودش و از گرمترین نقاط میآید، اطمینانبخش تمام کسانی است که این فیلم را دیدهاند یا روزی خواهند دید.
"ایمان دارم نقشهایی که در خیالش بازی کرد بسیار بیشتر از نقشهایی بود که در واقع بازی کرد." این را همبازی هما روستا در فیلم "مسافران" بعد از درگذشت او نوشت و انگار خیلی درست است.
هما روستا با سیزده فیلم سینمایی ۴ بار نامزد دریافت سیمرغ بلورین شده و شاید سیمرغ هیچگاه این شانس را نداشت که روی دستان او بنشیند.
"اولین خاطرهای که ازکودکی به یاد میآورم، دروغ غمانگیزی است که از شش سالگی بغضی شده ومانده همراهم. نه میتوانم به خندهای تمامش کنم و نه قادرم به یک گریه بلند برای همیشه از گلو برانمش.
محمدرضا شاه، پدرم و رفقایش را تارانده بود به شوروی. تنهاییام را در روزهایی که نبود یادم نیست. حتماً آن روزها روزهای خوشی نبود و چه بهتر که چیزی از آن روزها در خاطرم نمانده است. وعده دیدار با پدر میتوانست برای شادی کودکی به سال من کافی باشد، اما لابد میدیدند این وعده کفاف اندوهم را نمیدهد، گفتند تو را میفرستیم پیش پدرت که ساکن شهر شکلاتی است. میروی به شهری که دیوارها، پنجرهها و راههایش از شیرینی و شکلات ساخته شد…"
رنگ آمیزی نقشهایی که او بازی کرد، انگار از دل همین چند خط ابتدایی زندگینامه "هما روستا" بیرون میآید. ترکیبی از تنهایی و حس اشتیاق کودکانه که تو را با خودش به شهری شکلاتی میبرد.
"من شهر شکلاتیام را یافتم. جستوجویی که در فرودگاه مسکو تبدیل به بغض شد. شاید روزی در شهر شکلاتی واقعیام در ساختمان شکلاتی رنگ خیابان یکم اندیشه، تبدیل به خندهای بلند شود. هیچکس از فردا خبر ندارد."