با چشمانی در بند در کلوزآپ یا در نمای دور، پرندهای زیبا و کوچک که از ترس میلرزد؛ این زیبایی بیپناه و در خطر، شمایل «فریماه فرجامی» را در سینمای ایران میسازد. او فیلمهای کم و به نسبت باکیفیتی در کارنامهاش دارد و دلیل آن، شاید بیش از همه، خودش باشد.
برای این کاراکتر و با آن چهره، شخصیتی در داستانهای بد و ضعیف پیدا نمیشد. او را برای داستانهای شاه پریان ساخته بودند و نگاهی به کارنامهاش حقیقت را آشکار میکند؛ پرده آخر، مادر و سرب. او انگار از دل یک داستانی که تماما در شب میگذرد بیرون آمده است، شبیه به الماسی است که در تاریکی دخمهای میدرخشد. همچو همان شاهزاده زیبا که اسیر طلسم تاریکی است…
فرجامی در فیلمهای کیمیایی همان قناری کوچک ترسیده است، با چشمانی سرخ و کلماتی که انگار به زور ادا میشوند و این همانی است که باید باشد. در لحظاتی که دوربین همراه اوست، نمیتوانید در برابر حس همدردی بزرگی که به وجود میآید مقاومت کنید، دوست دارید تمام تلاشتان را بکنید تا او را نجات بدهید.
"بعد از این همه سال بازیگری (از مصاحبهاش با "گزارش فیلم" در فروردین ۱۳۷۰) حالا که کارم را دوست دارم و نمیخواهم آن را با کیلویی کار کردن بالا بیاییم، اولین حسام این است که آیا آن امنیتی را که آن فریماه در سال ۵۵ حس میکرد، امروز من به عنوان یک موجود تنها حس میکنم؟ هرچه نقش سختتر باشد آن را بیشتر دوست دارم از کلیشهای شدن از رسوب کردن بدم میآید اما اگر ۵، ۶ سال دیگر این نوع کار مرا از پا انداخت چه کسی مرا بهیاد خواهد آورد؟"
آن شاهزاده اسیر در بند دیو تاریکی انگار وقتی از قصر محصور در تارهای عنکبوت بیرون آمد، نتوانست تاب و تحمل نور خورشید را تحمل کند، انگار تمام ویژگیهای او در همان زندگی در قصر بود که هویدا میشد، این الماسی بود که در تاریکی میدرخشید.
"هربار که در فیلمی بازی میکنم شاید به اندازه ده سال پیر میشوم وقتی به جای نقشی نعره میزنم چیزی از وجودم کاسته میشود. من بازیگری را جنس زندگی میدانم و چون از یک جنس اند با انسان یکسان رفتار میکنند، انسان را پیر میکنند و بسیاری چیزها را از آدم میگیرند." او شاید به همین خاطر خیلی زود در سینما پیر شد.
امید ذاکرینیا