راهروهای پردیس ملت در روز سوم جمعیت چشمگیری را به خود دید.
به گزارش ستاد خبری جشنواره فیلم فجر، نفس در سینهام حبس بود و در چشمم رنگ خاکستری. در خیابان بوی سرب مشامم را پر کرده بود. به پردیس ملت که رسیدم چیزی تا اکران نخستین فیلم باقی نمانده بود. در حال دویدن به صف طولانی سالنهای یک و دو برخوردم و گفتم به سالنی بروم که خلوتتر باشد. اما سالنهای دیگر هم همین وضعیت را داشتند و این همه استقبال آن هم سه روز بعد از آغاز جشنواره برایم عجیب بود.
پسری با موهای فرفری بلند و کاپشنی چریکی که زیر سقف، عینک دودی بر صورت داشت و موبایل در دستش بود، در صف انتظار به آن سوی خط میگفت: «فیلمهای دیروز که خیلی خوب بودند حالا امیدوارم امروز فیلمها ضد حال نباشند.» چند لحظهای سکوت کرد و باز به آنسوی خط گفت:«من راجع به بازی ساعد خوب شنیدم میگفتند فیلم سر و شکل خوبی دارد، حالا تمام شد نظرم را میگویم.»
کارت ورود را چک کردند و در آن جلوی سالن به تماشای فیلم «روز صفر» نشستم و در تمام طول فیلم فقط و فقط این سکوت بود که در سالن لمس می شد.
فیلم که تمام شد از سالن بیرون آمدم و به سوی زیرزمین رفتم تا ببینم در نشست درباره فیلم چه میگویند. در آسانسور دو نفر که دوربین عکاسی بر دوش داشتند و لیوان قهوه در دستشان بود گرم صحبت بودند. اولی گفت:« به نظرم سینمای ما به این جور فیلمها نیاز دارد. ساختن این فیلمها خیلی سخت است.» و دیگری پاسخ داد:« قبول دارم» و بعد از لحظهای که به زمین خیره شد، سر بلند کرد و گفت:«به نظرت امیر جدیدی یا ساعد کاندید میشوند؟» وقتی آسانسور ایستاد و درش باز شد آن دیگری جواب داد:«نمیدانم.»
همه صندلیهای نشست پر بود. تنها میشد در گوشهای ایستاد. به یکباره صدای چلیک چلیک دوربینها که بلند شد دیدم بازیگران و عوامل فیلم وارد سالن شدند و صدای کف زدن بلند شد. وقتی نشست کمی جان گرفته بود و داغ شده بود، مجید قربانی بازیگر نوجوان فیلم، عینک آفتابیاش را به چشم زد و حواسها را به سوی خودش کشید. لحظاتی فضای نشست کمی با خنده و شادمانی پیش رفت که به یکباره اتفاق دیگری رخ داد. آن هم حضور غافلگیرکننده مسعود فراستی در سالن نشست بود. او به دعوت عوامل فیلم پشت تریبون رفت و این جمله را گفت: «این اولین فیلم ملی اکشن ایران درباره امنیت ملی است و خوشحالم که این مطلب با سینما ادا شد.» سعید ملکان هم به واسطه این جمله او را در آغوش گرفت و بعد فراستی از نشست خراج شد.
سریع بیرون دویدم تا از سانس بعدی جا نمانم. فیلم «ابر بارانش گرفته» در سالن هشت با ۱۰دقیقه تاخیراکران شد تا حاضران در نشست از تماشای فیلم جا نمانند. باز سالن این قدر پر بود که فقط میشد در همان ردیفهای جلو فیلم دید.
بعد از تماشای فیلم به فود کورت رفتم تا غذایی بخورم. مسئولان جشنواره لیوانهای چای آب معدنی را کنار یکدیگر چیده بودند. خیلیها پشت هر میز، روزنامهها و نشریاتی که مخصوص جشنواره بودند را در دست گرفته بودند و تورق میکردند.
در صف غذا شنیدم یک نفر درباره «ابربارانش گرفته» میگفت:«فیلم از میانه که گذشت خیلی جذاب شد و تصویرهای خوبی داشت. خرده روایتهای قصه بسیار جذاب بودند و آدم را به وجد میآوردند.»
غذایم تمام نشده بلندگوهای سالن اعلام کردند که فیلم «آبادان یازده ۶۰» در حال اکران است. غذا را نیمه رها کردم و به سمت سالن دویدم. وارد سالن که شدم تیزر جشنواره با صدای «ناصر طهماسب» داشت پخش میشد. فردی که کنار من نشسته بود گفت:«چقدر جای این صدا تو دو روز اول جشنواره خالی بود.»
فیلم که شروع شد سالن ساکت بود. سالن گاهی در بَهت فرو میرفت، گاهی صدای گریه خفیفی به گوش میرسید و گاهی هم خندهای بر لب آدمها مینشست.
فیلم که تمام شد تا لحظاتی کسی از روی صندلی بلند نشد. از سالن که خارج شدم دیدم در گوشهای از ورودی پردیس همهمه ای در جریان است و عدهای مشغول عکس انداختن هستند. جلوتر که رفتم دیدم حسن آقامیری در میان آدمها ایستاده و با او عکس میاندازند.
هنوز نشست فیلم شروع نشده بود که عدهای برای تماشای فیلم مستند و کوتاه انتظار میکشیدند. از پردیس ملت خارج شدم و در سرمای زمستانی کاپشنم را به خود پیچیدم و به سوی پارکینگ رفتم تا باز صبح فردا بیاید و باز به پردیس ملت بیایم.
علیرضا بخشی