شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳
02:28 | | فجر 38

سکانس ششم؛ روز سرخابی

سکانس ششم؛ روز سرخابی

شهرآورد تهران ششمین روز جشنواره فیلم فجررا سرخابی کرد.

به گزارش ستاد خبری سی‌و‌هشتمین جشنواره فیلم فجر، دورنمای پردیس ملت قرمز و آبی بود. به چشم هر کسی که نگاه می‌کردی شیطنت فوتبالی‌اش گل کرده بود و در پوشش او ظهور کرده بود. هم مانتوها و روسری‌ها آبی و قرمز بودند و هم پیراهن‌ها و کاپشن‌ها، فرقی میان مرد و زن نبود.

نوبت «کشتارگاه»

امروز اکران‌ها کمی زودتر آغاز شد، به خاطر فوتبال. و شاید با همه این که اطلاع رسانی شده بود خیلی‌ها فراموش کرده بودند. با دوستم تماس گرفتم. نفس نفس می‌زد و می‌دوید تا سر وقت به تماشای فیلم برسد. فیلم کشتارگاه با تصویری سرد شروع شد، با دلهره‌ای ادامه پیدا کرد و تا انتها پیش رفت. وقتی که نشست برگزار شد سالن بر خلاف انتظار خالی نبود. کارگردان فیلم به اکران فیلمش قبل از مسابقه شهرآورد اعتراض کرد و گفت:«در هیچ جای دنیا به خاطر فوتبال برنامه جشنواره‌ای را تغییر نمی دهند.» که با پاسخی این چنین مواجه شد:«اگر در ساعت فوتبال، فیلمی اکران می‌شد قطعا سالن خالی می‌ماند و ما به احترام کارگردان‌ها و عوامل فیلم خواستیم در این ساعت فیلمی نباشد.» به محض این که پرسش و پاسخ‌ها تمام شد، همه دوان دوان از سالن خارج شدند چرا که سوت آغاز فوتبال به صدا درآمده بود.

نوبت«شهرآورد»

در مسیر مهراوه شریفی‌نیا را دیدم که با پرچم قرمزی در دست به پردیس آمده بود تا فوتبال را در کنار همه به تماشا بنشیند. از در ورودی سالن یک که عبور می‌کردم صدای بوق هم به گوش می‌رسید. سالن مملو از تماشاگر بود و بر روی راهروها هم آدم نشسته بود و گاهی هواداران شعارهایی هم در طرفداری از تیمشان سر می‌دادند.

 سوی همه صندلی‌ها و نگاه‌ها به نمایشگر‌های بزرگ پردیس ملت بود. همه در جمع‌های دوستانه مشغول غذاخوردن و فوتبال تماشاکردن بودند. گاهی صدای فریاد و آهی بلند می‌شد. ناگهان گلی به ثمر رسید. همه جا منفجر شد و دیدم که کسی نوشابه‌ای که در دست داشت را به سویی پرت کرد و دوستش را در آغوش گرفت. کَل‌کَل‌ها و کُری‌خوانی‌ها اوج می‌گرفت و با هر گل شدتش زیادترو زیادتر می‌شد. ولی خوشبختانه بازی به تساوی کشید تا همه خوشحال باقی بمانند و شهرآورد حال جشنواره را بهم نریزد و خراب نکند. تا دوباره فیلم دیدن‌ها و پرسش‌کردن‌ها از سر گرفته شود.

نوبت مهاجرت

بعد از شهرآورد تا تماشای فیلم «مُردن در آب مُطهر» فرصت زیادی باقی مانده بود. به زیرزمین رفتم که صدای اذان بلند شد و در روز ششم جشنواره نمازگزاران به جماعت نماز خود را اقامه کردند. بلندگوها خبردادند که فیلم بعدی آماده اکران است و بر خلاف ساعات آغازین روز، جمعیت در صف ایستاده مثل روزهای قبل پر تعداد بود.

«مردن در آب مطهر» درباره مهاجرت بود و افغانستانی‌ها. اثری دیگر از کارگردان «چند متر مکعب عشق» که این بار هم در همان مسیر قصه دیگری را روایت کرده بود. فیلم تمام شد و همه از سالن‌ها خارج شدند. اما بحث‌ها هنوز پیرامون فوتبال بود و حواشی که بعد از آن در رسانه‌ها پخش شده بودند.

وقتی خواستم از در بیرون بروم به قفسه روزنامه‌ها نگاه کردم که تعداد تیراژ و عنوان‌هایشان نسبت به روزهای قبل بیشتر شده بودند. روزنامه‌ای برداشتم و همانطور که ورق می‌زدم از پردیس خارج شدم و با انگشت‌های دستم روزهای باقی مانده را شمردم که به عدد چهار رسید.

علیرضا بخشی

 

متاسفانه مرورگر فعلی شما قدیمی بوده و پشتیبانی نمی‌شود!

لطفا از مرورگرهای بروز نظیر Google Chrome و Mozilla Firefox استفاده نمایید.