نهمین روز جشنواره با نام مسعود کیمیایی حال و هوای دیگری به خود گرفت.
به گزارش ستاد خبری سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر ،مسعود کیمیایی و فیلم جدیدش«خون شد» میگفت که نهمین روز جشنواره حالوهوای دیگری خواهد داشت. خیلیها روزهای جشنواره را شمرده بودند تا ببینند کیمیایی در آخرین اثرش چه کرده است؟ پس با این پیشزمینه وارد پردیس ملت شدم.
بی حضور استاد
سالنها شلوغ بودند. از طبقه اول به زیرزمین رفتم اما باز هم سالنها از جمعیت پربود پس به ناچار در گوشهای از سالن روی پلهها به تماشای فیلم نشستم. «خون شد» مرا برد به سالهای دهه چهل. زمانی که فقط تصویرش را در فیلمهای خود مسعود کیمیایی دیده بودم. موسیقی با ضرب و زنگ زورخانهای در لحظات دراماتیک فیلم، حس پهلوانی و به قولی «مشدیگری» را در دلم بر میانگیخت اما این همه ماجرا نبود.
همه چیز به بعد از تماشای فیلم موکول شد جایی که به دهان هرکسی که نگاه میکردی داشت درباره «خون شد» صحبت میکرد. شنیدم که کسی گفت:« یک قیصر جدید از کیمیایی دیدم با همان قوت گذشته». دیگری میگفت:« حداقل از فیلمهای چندسال اخیر او جذابتر بود». یا مثلا کسی میگفت:«او در ساختن دنیای خودش واقعا متبحر است و کاربلد و من جهان آثارش را دوست دارم».
البته ماجراهای دیشب هم در میان گفتههای امروز جاری بود، آنجا که خیلیها از صحبتهای شهاب حسینی درباره مسعود کیمیایی سخن میگفتند. بسیاری مخالف و بسیاری موافق حرفهای حسینی بودند. به سمت سالن نشست میرفتم که بلندگوهای سالن اعلام کردند جلسه نشست برگزار نمیشود. یکی از دوستان را دیدم و دلیل این که چرا نشست برگزار نشد را پرسیدم. او گفت:«تهیهکننده قبل از نمایش فیلم این خبر را اعلام کرد و کیمیایی به خاطر مسائل شخصی خود در نشست شرکت نکرده است». همین شد که برای خوردن نهار راهی فود کورت شدم که جای سوزن انداختن نداشت.
لبخندهای فولک
امروز روز انتظار بود. خیلیها منتظر بودند تا اولین ساخته بلند برادران ارک را ببینند. آنها که پیش از این با فیلم کوتاه «حیوان» درجشنوارههای مختلفی درخشیده بودند و حالا اولین فیلم بلندشان، یعنی «پوست» را ساخته بودند. فیلمی بر اساس قصههای فولک آذربایجان. از فیلم جذابتر شاید نشست نقد و بررسی آن بود. جایی که جدای از عوامل، عاشیق ولی عبدی، نوازنده کهنهکار آذری هم با سازش حاضر شد. برادران ارک مثل دو کودک حتی در برابر چشم همه با یکدیگر دعواهای کودکانهای داشتند که گهگاه خندهای بر لب مخاطبان میآورد. وقتی آنها ماجراهای ساختن فیلم را تعریف میکردند یا گاهی یکی از عوامل فیلم خاطرهای تعریف میکرد انگار که به تماشای یک فیلم کمدی نشسته بودیم. وقتی سوالی پرسیده میشد هربار یکی از دو برادر یعنی بهرام و بهمن پاسخ میدادند و گاهی بابت هر پاسخ میکروفن را از جلوی یکدیگر به سوی خود میکشیدند. بهرام ارک در جواب به فرزاد حسنی که پرسید:«موقع کار هم این قدر با هم دعوا میکنید؟» گفت:« کارهای ذهنی فیلم با من است و کارهای یدی با بهمن.» و خوب طبعا همه خندیدند. بازیگر نقش اصلی این فیلم هم به میان آمد و با ذکر خاطرهای گفت:«من به شما پیشنهاد میکنم دیگر با این دو برادر هیچگاه کار نکنید حتی اگر جایزه کن یا اُسکار بردید.» که این هم شوخی بود. و فقط حال و هوای جلسه را تغییر داد.
ماسکهای رعب آور
از جلسه که بیرون آمدم عدهای را دیدم که با ماسکهای تئاتری در فضای جشنواره میچرخند. شکل صورت و حرکاتشان ترسناک بود. برایم سوال بود که آنها در پردیس چه میکنند؟ آرام آرام به سمت سالن نمایش رفتم که دیدم کسی دستنویسی را جلوی خودش گرفته است. دستنویسی که روی آن نوشته بود:«خط باریک قرمز؛ مثبت دوازده» که فهمیدم همه اینها تبلیغی است برای فرزاد خوشدست تا مردم را برای تماشای فیلمش به سالن بکشد.
به سالن رفتم و وقتی روی صندلی نشستم به این فکر افتادم که ساعت دوازده اکران فیلم «عنکبوت» است. فیلمی درباره ماجراهای قتلهای زنجیرهای یک قاتل سریالی در مشهد. جرعهای آب نوشیدم تا خودم را برای تماشای فیلمی ترسناک آماده کنم. در سالن به خندههای تلخی گاه به گاه بلند میشد. زمانی که شخصیت اصلی فیلم اعتقاد و انگیزهاش را بر ملا میکرد هر فردی که در سالن بود از این ماجرا ناراحت بود اما در نهایت همه کارگردان را تشویق کردند. ساعت ۲ بامداد بود که همه از سالنها خارج شدند و در راهروها نوید محمدزاده و ساره بیات را دیدم.