جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳
19:40 | | فجر 39

تک‌نگاری | یک خالق منحصربه‌فرد

تک‌نگاری | یک خالق منحصربه‌فرد

در کارنامه فیلمسازی «کیانوش عیاری» برخی فیلم‌ها بیشتر مورد توجه قرار گرفته‌اند، اما «آن‌سوی آتش» را که محصول ۱۳۶۶ است، می‌توان به عنوان یکی از فیلم‌های نمونه‌ای زمان خودش به حساب آورد.

«آن‌سوی آتش» از آنجایی که یک فیلم پر از نماهای باز زیبا است. در زمان اکران علاوه بر اینکه در جشنواره فجر مورد توجه قرار گرفت، تصاویر آن در آنونس‌ها و تیتراژهای برنامه‌های مختلف سینمایی دیده می‌شد.  فیلم از لحاظ بصری یا به بیان بهتر از نظر سینمایی می‌تواند جایگاهی در میان بهترین‌های تاریخ سینمای ایران داشته باشد.
لانگ‌شات‌هایی که مخاطب را به عمق صحنه ، یعنی جایی که گرمای پالایشگاه و چربی نفت سوخته را می‌توان به خوبی با تمام وجود حس کرد پرتاب می‌کند: "من زاده اهوازم و طبیعی است که وقتی در شهری متولد می‌شوید که هیچ وقت آسمانش را سیاه نمی‌بینید و همیشه قرمز است و به جز چند ستاره سمج مثل ستاره سهیل، هیچ ستاره‌ای در آسمان اهواز دیده نمی‌شود- دست‌کم در آن سال‌ها اینطور بود- و همچنین بوی شیرین نفت هم در سطح شهر پراکنده است؛ خب خیلی طبیعی است که در این فضا وقتی من قرار است فیلمی بسازم درباره خاله‌بازی نیست؛" این حرف‌های عیاری درباره یکی از بهترین فیلم‌های کارنامه‌اش است. 
دنیای داستانی فیلم کوچک و خلوت است و از طرفی عیاری به نظر در این فیلم از نظر سبک فیلمسازی بهترین پرفورمنسش را ارائه می‌دهد؛ او بازیگرانی کاملا خارج از جریان روز سینمای ایران برای نقش‌های اصلی انتخاب کرده اما اینکه مثل همیشه در این زمینه انتخابش شاید بهتر از تمام فیلم‌هایش جواب داده است، به طوری که بازیگران روی مرز باریک بین بازیگری و نابازیگری به خوبی جای گرفته و تبدیل به اجزای کوچکی از فیلم شده اند تا داستانش را در لانگ شات و در آن هوای پر از مولکول‌های نفت تعریف کنند.
بی‌شک صحنه طلایی فیلم در اوج داستان رخ می‌دهد؛ صحنه‌ای که در آن عبدالحمید دستگاه پخش صوت را روشن می‌کند و با آغاز  والس دانوب آبی  یوهان اشتراوس دوئل نهایی انجام می‌شود اما نیروی بزرگ این صحنه، از صحنه قبلی می‌آید، زیر آن پل در کنار ریل، عبدالحمید می‌خواهد مادرش را سوار بر اسب کند که نوذر زخمی و خودش را می‌کشد و از دور می‌آید.
علاوه بر نماهای جذابی که داریوش عیاری گرفته و تدوین دقیق، دکوپاژ و کارگردانی بی نقص پیش می‌رود. نمایی باز از نوذر با بازی شجاع‌زاده و سپس نمایی از اسب، عبدالحمید و مادرش که نالان روی زمین افتاده،  مدیوم شات نوذر که خسته اما مصمم برای جنگ آمده ، نمای باز از عبدالحمید که در مخمصه افتاده اما تلاش دارد تا مادرش را هرجوری هست سوار کرده و با اسب از آنجا برود. 
مدیوم شات نوذر ، آسمان رعد و برق می زند و او به آسمان که آماده باریدن است نگاه می کند و بعد یک لانگ شات خلوت، یک تیرچراغ برغ لاغر در بیابانی بی انتها و نوذر که با لباس‌های طوسی و بدن خمیده اش انگار در آن فضای خاکستری دارد حل می شود؛ یک صاعقه بزرگ فضای خالی نما را متعادل می‌کند. عبدالحمید مادرش را که مدام ضجه می‌زند، می‌کشد که به زیر پل ببرد و صدای نفس‌های نوذر که به سختی در تعقیب برادر و مادرش راه می‌رود از میان صدای سوزناک باد به گوش می‌رسد. فریادها و ضجه‌های مادر عبدالحمید را که باید حواسش به نوذر هم باشد کلافه کرده، مادر را می‌اندازد روی زمین و سنگی برمی‌دارد و به سمت نوذر که دارد می‌دود تا با او درگیر شود می‌رود و دیالوگ تاثیرگذاری که عیاری نوشته را عبدالحمید می‌گوید:" بگو نیاد جلو والا می‌کشمش" و مادر دستی که سنگ دارد را می‌گیرد. 
عبدالحمید دستش را بدون سنگ بیرون می‌کشد و دو برادر به هم حمله می‌کنند تا یکی از باورپذیرترین و البته تاثیرگذارترین صحنه‌های درگیری در سینمای ایران رقم بخورد.
اینجا به جای دانوب آبی ، این صدای ضجه های مادر با بازی پروین سلیمانی است که موسیقی صحنه است و فریادها و دشنام‌های عبدالحمید هم مثل صداهای ریز و پرکننده در ارکستر عمل می‌کنند.
بخشی از درگیری زمانی رخ می‌دهد که ما نمای نزدیک از مادر را می‌بینیم که توی سر خودش می‌کوبد و سپس به نمایی کات می شود که نوذر از سمت چپ صحنه روی زمین از خستگی ولو می‌شود، نفس نفس می‌زند و چشمانش را می‌بندد؛ کات به عبدالحمید که دست مجروحش را گرفته و با پیراهن نارنجی‌اش گوشه‌ای دراز کشیده و در آخر مادر که آخرین ضجه‌هایش را می‌زند و نالان کنار دو پسرش روی زمین می‌افتد. اسب تنها شاهد ماجرا است و مادر و بچه‌هایش را نگاه می‌کند که پس از طوفان انگار به آرامش رسیده‌اند.

امید ذاکری‌نیا


 

متاسفانه مرورگر فعلی شما قدیمی بوده و پشتیبانی نمی‌شود!

لطفا از مرورگرهای بروز نظیر Google Chrome و Mozilla Firefox استفاده نمایید.