فیلم «هیولای درون» که در دومین دوره برگزاری جشنواره فیلم فجر درخشید، بهانه همصحبتی «فجرنامه» با«فرح اصولی» همسر و همکار زندهیاد «خسرو سینایی» شد،
سینمای ایران در مرداد سال ۹۹ یکی از چهرههای فاخر خود را از دست داد؛ خسرو سینایی، فیلمسازی صاحب سبک که گرچه هنرش محدود به سینما نبود و دستی بر آتش شعر و موسیقی هم داشت، اما آنچه بیش از هر چیز هویت سینمایی او را صورتبندی میکرد و در واقع قله درخشش او محسوب میشد، فعالیتش در حوزه مستند و مستندسازی بود. ردپای این نگاه مستندگونه و پژوهشگرانه سینایی در سینمای داستانیاش هم قابل ردیابی است. شاید فیلم «عروس آتش» که از آثار شاخص و بهیادماندنی درکارنامه اوست، گواه این ادعا باشد. فرح اصولی، نقاش و هنرمند شناختهشده حوزه تجسمی و همسر زندهیاد خسرو سینایی، که همکاریهای مشترک زیادی در فیلمهای این کارگردان با او داشته، شاید بهترین کسی باشد که میتواند ویژگیهای هنری، حرفهای و اخلاقی سینایی را برایمان بازگو کند. فیلم «هیولای درون» که در دومین دوره برگزاری جشنواره فیلم فجر درخشید، بهانه همصحبتی ما با خانم اصولی شد، اما در کنار این فیلم و خاطرات جالبی که اصولی برایمان گفت، درباره ویژگیهای خسرو سینایی هم صحبت کردیم.
یکی از آثار مهم آقای سینایی که در دورههای ابتدایی جشنواره فیلم فجر مورد توجه قرار گرفت، فیلم «هیولای درون» بود. خودتان درباره این فیلم چه نظری دارید و «هیولای درون» از نگاه خود آقای سینایی چه جایگاهی در کارنامه کاریشان داشت؟
شاید برایتان جالب باشد بگویم من در این فیلم چند کار انجام میدادم و با آقای سینایی همکاری میکردم؛ هم دستیار ایشان بودم، هم عکاس پشت صحنه و هم گرافیست. ولی چون در فیلمهای ایشان معمولا تا چندین سال چند کار انجام میدادم، فقط عنوان یک یا نهایتا دو کار را در تیتراژ میآوردند و اسم من برای آنها ذکر میشد. معمولا در بیشتر کارها اسمم به عنوان طراح گرافیک یا عکاس میخورد. یادم است در فیلم «زنده باد» عکاسی فیلم را برعهده داشتم و منشی صحنه و دستیار آقای سینایی هم بودم. گرافیک فیلم را هم کار کردم و طراحی پوستر و پوستر سردر را هم انجام دادم. خیلی اوقات در سناریو هم همکاریهایی داشتم، مثلا مصاحبههایی را که گرفته میشد، پیاده میکردم. در فیلم «هیولای درون» هم روی برخی از سکانسها نظراتی داشتم که با آقای سینایی مطرح میکردم. یادم میآید درباره تغییر سکانس آخر فیلم نظرم را به ایشان گفتم و ایشان هم قبول کردند. البته من بههرحال نقاش بودم و همه کارهایی که در کنار آقای سینایی در فیلمهایشان میکردم، برایم تجربه بود. دوست داشتم با ایشان کار کنم و به واقع قصد نداشتم دستیاری یا منشی صحنه بودن را ادامه دهم. اما عکاسی و کار گرافیک را انجام میدادم.
آن موقع با آقای سینایی ازدواج کرده بودید، یا فقط همکار بودید؟
من سال ۵۶ که با ایشان آشنا شدم، همکاریمان را هم آغاز کردیم و بعد هم ازدواج کردیم.
«هیولای درون» در زمان خودش با اقبال مواجه شد. خود آقای سینایی این فیلم را دوست داشتند و از نتیجهاش راضی بودند؟
ما حدود یک سال اتریش زندگی میکردیم. ایشان زودتر به ایران برگشتند. یادم میآید سه سناریو داشتند که آنها را برای تصویب دادند. آن موقع سناریوها یک مقدار سخت تصویب میشدند. از بین آن سه سناریو «هیولای درون» تصویب شد، جالب اینکه از میان آن سه سناریو که پیشنهاد داده بودند، این سومین کاری بود که آقای سینایی علاقه داشتند آن را بسازند. از نظر خودشان دوست داشتند آن دو تای دیگر را اول کار کنند، بعد به «هیولای درون» برسند. ولی درنهایت این فیلم بود که مجوز گرفت.
بازیگران و عوامل فیلم را چطور انتخاب کردند؟
در انتخاب بازیگران فیلم هم با ایشان مشورت میکردم. خانم شهلا میربختیار که نقش اصلی فیلم را بازی کردند، از دوستان من بودند و من ایشان را به آقای سینایی پیشنهاد کردم. آقای رشیدی را هم که خودشان میشناختند و بسیار عالی هم نقش را بازی کردند و آقای سینایی هم از ایشان بسیار راضی بودند. آقای امامی هم از فیلمبرداران بسیار حرفهای بودند که سینایی از همکاری با ایشان همیشه رضایت داشت. ایشان بسیار در کارشان حساس بودند و نکته جالب اینکه روی نور دقت ویژهای داشتند و فضاهای نوری را بسیار عالی کار میکردند. آقای سینایی هم از این خلاقیت بسیار راضی بودند.
در طول کار شرایط چطور بود؟ خاطرهای از آن فیلم دارید؟
ما برای فیلمبرداری نزدیک به دو ماه در روستایی ماندیم و واقعا با مشقت زندگی کردیم. کار در ماه دی و بهمن و سرمای بسیار زیاد در حال ساخت بود. شابد باورتان نشود، اما پاهایمان در طول کار سرمازده و یخزده میشد. خسرو سینایی هم موقع فیلمبرداری هیچ رحمی به هیچکس، مخصوصا به خودش و نزدیکانش نداشت. از شش صبح که صبحانه را میخوردیم، تا ۱۲ یا یک شب که فیلمبرداری طول میکشید، کار میکردیم. یادم میآید آقای معیریان که مسئولیت گریم کار را برعهده داشتند و انسان بسیار فهمیده و نازنینی هستند و طنز بینظیری هم دارند، یک شب گفتند من در راه که میآمدم، یک گرگ دیدم، اما فکر میکنم چون من لاغر هستم، نخواست من را بخورد! همه ما به شوخی و خنده گذراندیم و فکر میکردیم گرگی در کار نبوده. اما فردا متوجه شدیم که گرگ یک حیوانی را خورده بود. آنجا بود که متوجه شدیم همهمان در معرض چه خطری قرار داشتیم.
یک خاطره جالب دیگر هم از این فیلم برایتان بگویم. در صحنه آخر فیلم که آتشسوزی است، به دلیل اینکه آن موقع جلوههای ویژه چندان مرسوم نبود، چون خود آقای سینایی اسکیتباز حرفهای بودند، به پایش اسکیت بست و همه را از اتاق بیرون کرد. فقط فیلمبردار، دستیار، خودش، من، آقای رشیدی و آقای اسکندری که مسئول نور بودند، در اتاق ماندیم و آقایی که مسئول جلوههای ویژه بودند. آقای سینایی با طراحی ویژه خواستند آن صحنه را خودشان فیلمبرداری کنند و با اسکیت از میان شعلههای آتش آن صحنه را با دوربین گرفت. او با دوربین در میان شعلههای آتش میچرخید و ما هم مثل موج دریا باید روی زمین میخوابیدیم تا صحنه دقیقاً همان چیزی که خودش میخواست، دربیاید. یک لحظه یک تکه از پرده که آتش گرفته بود، پایین و روی سیم برق افتاد. جان همهمان در خطر بود و مرگ را جلوی چشمانمان دیدیم. به آقای سینایی می گفتم تو این کارها را میکنی، اما من دوست دارم زنده بمانم و به نقاشی ادامه دهم.
«هیولای درون» در جشنواره فیلم فجر هم مورد توجه قرار گرفت و برنده سیمرغ شد. دلیل این موفقیت به نظرتان چه بود و خود آقای سینایی از این اتفاق چقدر خوشحال بودند؟
یکی از نقاط قوت فیلم بخشهایی بود که با خود روستاییان کار کرده بودیم و هر کس نقش خودش را بازی میکرد. این بخش را خود آقای سینایی هم خیلی دوست داشتند، چون بسیار قابل درک بود و به همین دلیل هم تاثیر شد. اما آقای سینایی اساسا خیلی اهل فضای جشنواره نبودند. یادم است فیلم «در کوچه عشق» اولین فیلمی بود که بعد از انقلاب به جشنواره کن رفت و با استقبال خیلی خوبی هم مواجه شده بود. بعد از کن، برای سه جشنواره دیگر هم انتخاب شده بود. آقای سینایی دو جشنواره را رفت، اما سومی را شرکت نکرد. وقتی من پرسیدم چرا نمیروی، گفت حوصله این فضاها را ندارم. به نظر من بخشی از سینما به روابطش است؛ اینکه جاهای مختلف بروی، با آدمهای مختلف ارتباط داشته باشی، مصاحبه کنی و تاثیر بگذاری. اما سینایی اینطور نبود و وقتی فیلم ساخته و تمام میشد، از نظر او هم همه چیز تمام شد و تمام تمرکزش را روی کار بعدی میگذاشت.
مشکل یا چالشی هم برای ساخت «هیولای درون» داشتند؟ آن موقع اوایل انقلاب بود و فضای سینما بستهتر از الان بود. همین مسئله باعث شده بود در مسیر ساخت این فیلم سنگاندازی کنند؟
دورهای فیلم توقیف بود و یکی از ایراداتی که گرفته بودند، این بود که خانم میربختیار چهره خیلی زیبایی دارند. سر طراحی پوستر هم من صورت آقای رشیدی را کار کرده بودم، اما گفته بودند صورت ایشان را اینطور نگذارید، چون نمیخواهیم ستارهسازی کنیم. فیلم بعد از مدت توقیف بالاخره آزاد شد و روی پرده رفت، اما برای اینکه فیلم با سانسهای سینما جور دربیاید، بخش زیادی از آن را کوتاه کردند و آقای سینایی بابت این قضیه خیلی ناراحت شدند. آقای سینایی معمولا از اکران فیلمهایشان ناراضی بودند، چون اثری که روی پرده میرفت، از نظر تصویر یا صدا یا همین حذف و کوتاه کردنها کیفیتی را که دلشان میخواست، نداشت. این حساسیتها روی گرافیک و پوستر هم بود. آن زمان روی این مسائل خیلی حساس بودند و سخت میگرفتند.
مهمترین ویژگی حرفهای و کاری آقای سینایی که در فیلمهایشان روی آن تاکید داشتند، از نظر شما چه بود؟
آقای سینایی آدم کمالگرایی بود. حق هم داشت، چون برای کارش زحمت زیادی میکشید. اینقدر کارش دقیق بود که با اینکه هیچوقت نمیخواست بازیگران یا عواملش را اذیت کند، اما به خاطر دقت و وسواس بالایش گاهی چندین برداشت میگرفت و تا به نتیجه دلخواه نمیرسید، رضایت نمیداد. آقای سینایی از فیلمسازان باسواد، حرفهای، کاربلد و متخصص بود. دکوپاژ را خیلی خوب میشناخت، مونتاژ برایش مسئله خیلی مهمی بود، چون خودش روی همه این حوزهها تخصص داشت. گاهی اوقات من میدیدم دوربین را از دست فیلمبردار میگیرد و خودش فیلمبرداری میکند. در صحنههای حرکت و دوربین روی دست خیلی اوقات فیلمبردار هر چقدر هم خوب بود و تلاش میکرد، سینایی راضی نمیشد و فیلمبرداری دوربین روی دست را خودش انجام میداد. فیلمبردارهایش هم همیشه با ایشان کنار میآمدند. روی مونتاژ هم خیلی حساس بود و همیشه در کنار مونتور مینشست و خیلی از ایدهها متعلق به خودش بود. حتی موسیقی فیلمهایش را هم خیلی اوقات خودش مینوشت و خیلی روی این نکته حساس بود که موسیقی کجای فیلم بیاید و بیخود و بیجهت در صحنه کنسرت داده نشود. به خاطر همین حساسیتها اگر نتیجه کار دلخواهش نمیشد، مدتهای طولانی افسرده میشد.
فکر میکنید قدر فیلمسازی با ویژگیهای آقای سینایی چقدر در سینمای ایران دانسته شد؟ این مسئله چقدر برای خودشان اهمیت داشت؟
من همیشه به ایشان میگفتم تو فیلمسازی هستی که سفارشی کار نمیکنی، دوست نداری برای گیشه و فروش هم کار کنی، برای جشنواره هم فیلم نمیسازی و دوست نداری کار فستیوالی انجام دهی. از او سوال میکردم پس قرار است چطور موقعیت خودت را به دست بیاوری؟ البته منظور من این نبود که یکی از این سه کار را انجام دهد، اما بههرحال برای اینکه موقعیتی را تثبیت کنی، شاید باید یکی از این راهها را انتخاب کنی. ولی او به دلیل روحیه خاصی که داشت و زیر بار هیچ قانونی جز قوانین خاص خودش نمیرفت، راه خودش را میرفت. اینها فقط مربوط به سینمای ایران هم نمیشد. یادم میآید یک سریال برای تلویزیون انگلیس درباره مهاجرت کردها و پناهنده شدنشان به ایران ساخته بود و سر آن کار از دست تهیهکننده عصبانی شده بود، چون تهیهکننده از او خواسته بود مثلا در صحنهای حضور یک بازیگر زن را که دختر جوان زیبایی بود، بیشتر کند. آقای سینایی دوست نداشت زیر بار هیچ فرمایشی، چه اقتصادی چه سیاسی، برود. طبیعی بود که با این روحیه سختش بود کار کند. من فکر میکنم سینما را در هر جایی، یا اقتصاد یا حکومت یا جشنواره کنترل میکند، این مسائل همیشه وجود دارد. اما آقای سینایی به آنها اعتقادی نداشت و به همین دلیل همیشه با کمترین پول و بودجه فیلمهای بزرگش را میساخت.البته ایشان صددرصد به عنوان یک فیلمساز محترم، صاحب سبک و شریف در این مملکت جایگاه خودش را داشت و خودش هم میدانست. من همیشه به فرزندانش میگویم چقدر احساس خوبی است که همسر، پدر، دوست، یار و همکار آدم که از دنیا میرود، اولین چیزی که همه میگویند، این است که او چقدر انسان و شریف بود و کارش را درست انجام میداد. همه اینها یک بار مثبت در زندگی آدم است. اما بههرحال خودش خیلی وقتها از فشارهایی که به او میآمد، ناراحت میشد.
آقای سینایی هنرمندی چندبعدی بودند که علاوه بر سینما به حوزههای دیگر هم اشراف داشتند. این چندبعدی بودن ناشی از چه بود؟
ایشان انسان کنجکاوی بود، جوانی را با شعر شروع کرده بود و به نقاشی علاقه داشت و این هنر را دنبال میکرد. مکتبها را میشناخت و برایش مهم بود. درک نقاشی داشت، خودش معماری خوانده بود و معماری خیلی برایش جذاب بود. از ۱۲ سالگی موسیقی کار کرده بود و این رشته را خوانده بود. سناریونویسی و سینما خوانده بود، تئاتر هم خیلی دوست داشت. اساساً یک کنجکاوی کلی و بزرگ داشت و ادبیات و شعر را هم خیلی دوست داشت. اما همیشه میگفت دوست ندارم در سینما یک داستان تعریف کنم. من در یک تقسیمبندی کلی میتوانم بگویم آقای سینایی یک آرتیست مدرنیست بود که اگر میتوانست فضای سینما و فیلمهایش را به سمت تجسمی ببرد و مثل فضای مدرنیسم کار کند، راضیتر بود. با اینکه ادبیات را خیلی دوست داشت، اما همیشه میگفت دوست دارم سینمایم فقط یک قصه تعریف کند.
نگاه انسانی پررنگی را در فیلمهای ایشان شاهد بودیم که به نظر میرسد کاملا به طور خودخواسته این نگاه را در فیلمهایشان دنبال میکردند. این نگاه از کجا نشات میگرفت؟
خودش اینطور بود. او آدمی بود که رنج آدمها اذیتش میکرد. چیزی که بیشتر از هر چیزی میدانم ناراحتش میکرد، تحقیر شدن آدمها یا قرار گرفتنشان در موقعیتی بود که باعث میشد ارزش، اعتبار و احترامشان از بین برود. خیلی از مستندهایشان را که میآوردند تا ما ببینیم و نظر دهیم، در صحنههای زیادی پابهپای آدمهای موقعیت اشک میریختند. روحیه شکننده و حساسی داشتند. دقیقا نمیدانم چند فیلم با هم کار کردیم. ما از انیمیشن با هم شروع کردیم و حدود ۱۵ سال با هم همکاری داشتیم. همیشه هم با ارتباطی خیلی نزدیک از نظر ذهنی همکاری میکردیم. این اشتیاق و علاقه در کار همیشه دو طرفه بود و نکات ارزشمندی برای من داشت.
فجرنامه – نژلا پیکانیان