«منوچهر محمدی» در بخش «جشنواره در آینه قرن» چهارمین شماره از «فجرنامه» 20 سال بعد از آخرین دبیری زندهیاد «سیفالله داد» در جشنواره فیلم فجر، از آن سالها و جایگاه این دبیر فقید جشنواره سخن گفته است.
سیفالله داد در چهار دوره دبیری جشنواره فیلم فجر را برعهده داشت؛ از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹. او در تمامی دورههایی که این مسئولیت را عهدهدار بود، سمت معاونت سینمایی را هم بردوش داشت و منوچهر محمدی او را در اداره نظارت و ارزشیابی همراهی میکرد.
البته آشنایی داد و محمدی به سالها قبل بازمیگشت؛ به روزهای ابتدایی انقلاب. نتیجه شناخت و همراهی سالهای سال این شد که محمدی در دوران مدیریت داد در سینما همراه او باشد. داد که در مرداد سال ۱۳۸۸ سینمای ایران را عزادار درگذشت خود کرد، به عنوان یکی از خوشنامترین و موفقترین مدیران سینما شناخته میشود؛ در عین حال که فیلمهای مهمی نیز در سینمای ایران کارگردانی کرده است.
به دلیل فقدان داد، ۲۰ سال بعد از آخرین دبیری او در جشنواره فجر، به پای سخنان منوچهر محمدی نشستیم تا او از آن سالها و اتفاقات آن سخن بگوید.
*جدای از همکاریهایی که شما و مرحوم سیفالله داد با هم داشتید، میخواهم کمی از ویژگیهای مدیریتی ایشان برایمان بگویید. وقتی ایشان در مقام دبیر جشنواره فجر در سالهای ۷۶ تا ۷۹ قرار گرفتند، سیاستهایشان برای برگزاری این رویداد به چه شکل بود؟
آشنایی من با مرحوم داد به سالهای آغازین انقلاب اسلامی و سازمان صداوسیما برمیگردد که ایشان در گروه فیلم و سریال فعالیت میکردند. پس از فعالیت ایشان در صداوسیما، ما یک همکاری مشترک در تاسیس شرکت سینافیلم داشتیم که مجموعهای از آثار خوب و ارزشمند سینما در این شرکت شکل گرفت. سال ۷۶ بعد از اتفاقات اجتماعی و سیاسی که رخ داد و بنا به درخواست وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرحوم سیفالله داد مسئولیت معاونت سینمایی را پذیرفتند و قرار بر این شد که من نیز به ایشان کمک کنم. آن دوره سمت مدیریت کل نظارت و ارزشیابی به بنده پیشنهاد شد و من نیز قبول کردم. در دو دوره از جشنواره فیلم فجر نیز من به شکل مستقیم در کنار ایشان بودم. در سالهای ۷۶ و ۷۷ جشنواره را با هم برگزار کردیم. اما درباره خصوصیات منحصربهفرد آقای داد باید بگویم ایشان اولا صاحب فکر، ایده و بسیار خوشسلیقه و متخصص بودند و از طرف دیگر، سینما را هم خوب میشناختند و آثار ارزشمندی در سینما ساختند که اوجش «بازمانده» و «کانیمانگا» است. همین آثار نشاندهنده این است که ایشان فیلمسازی بود که به سینما، فیلمنامه و بخشهای مختلف مربوط به صنعت سینما مسلط بود. ایشان حتی چند کار را تدوین هم کردهاند. بهجرئت میتوان گفت آقای داد متخصصترین دبیر جشنواره پس از انقلاب بودند. به همه این ویژگیها باید جسارت ویژه مرحوم داد را هم اضافه کرد. به نظرم با رجوع به اتفاقاتی که در جشنواره سالهای ۷۶ و ۷۷ افتاد، میتوان آن تحولات را از برجستگیهای شخصی آقای داد قلمداد کرد.
* از نگاه شما، به عنوان فردی که به مرحوم داد و خط فکریشان نزدیک بود، مهمترین تحولاتی که در دوران دبیری ایشان در جشنواره فجر رخ داد، چه بود؟
سال ۷۶ بنا به اقتضای شرایط عمومی جامعه و از آنجایی که بنا بود تحولاتی جدی در جشنواره فجر رخ بدهد، ایشان چند نوآوری در این رویداد داشتند که به یادگار در کلیت جشنواره فجر باقی ماند. اول اینکه جشنواره فیلم فجر تا قبل از آن دوره، یعنی تا سال ۷۵، فقط اختتامیه داشت و افتتاحیهای در کار نبود. سال ۷۶ نظر آقای داد این بود که حتما افتتاحیه هم برای جشنواره برگزار شود، البته نه به این معنا که فقط شاهد یک مراسم تحت این عنوان باشیم. ایشان معتقد بودند افتتاحیه فرصتی است که ما میتوانیم سینمای ایران، بهخصوص آثار شاخصی را که در آن تولید میشود، بهتر به جامعه معرفی کنیم. ضمن اینکه مراسم تقدیر و بزرگداشت که برای پیشکسوتان و بزرگان سینمای ما در حال حاضر وجود دارد نیز از آن سال مرسوم شد. بینالمللی کردن این رویداد نیز از دیگر تحولات جشنواره فجر بود. تا قبل از سال ۷۶ جشنواره یک رویداد کاملا داخلی بود. البته ما نمایش آثار خارجی داشتیم، اما فیلمها به شکل رقابتی در جشنواره حضور نداشتند. مرحوم داد بهجد معتقد بودند برای ارتقای سینمای ایران، فیلمهای سینمایی ایرانی که لیاقت، ارزش و ارتفاع هنری بالایی دارند، باید با برخی آثار خارجی رقابت کنند. برای بخش بینالملل باید هیئت داوران از خارج از کشور میآمدند و آثار کشورهای دیگر نیز در جشنواره ما شرکت میکردند. نکته سومی که حاصل مدیریت ایشان و اتاق فکر ما در آن دوران بود، به وجود آمدن بخش بازار سینمای ایران بود. بسیاری از جشنوارههای معتبر بینالمللی و درجه A، به این مسئله توجه میکردند و از آنجایی که مرحوم داد به سینما به مثابه هنر، صنعت و اقتصاد توامان با هم نگاه میکرد، وجود این بخش را نیز بسیار لازم و ضروری میدید. این نکته یکی از خصوصیات برجسته نگاه ایشان بود که اتفاقا اهمیت به آن از زمانی که بخش بینالملل جشنواره بنا به دلایلی جدا شد، نادیده گرفته شد. به نظر من این تفکیک خیلی منطقی نیست، اما اتفاق افتاده. من معتقدم شاید درستتر باشد که این جشنواره را یگانه برگزار کنیم تا اتفاقی که باید، به شکل تمام و کمال درباره همه سینمای ایران شکل بگیرد. من یادم میآید مخاطبان خارجی، دبیران و هنرمندان شاخص جشنواره که در زمان برگزاری این رویداد به ایران میآمدند، فرصت داشتند تا همه آثار سینمای ما را ببینند و دبیران جشنوارهها نیز به تناسب رویدادهایشان و بنا به تعریفی که داشتند، فیلمهای ایرانی را انتخاب میکردند و آثار ایرانی طبیعتا به جشنوارههای مختلف راه پیدا میکرد.
*گفتید در دو دوره از جشنواره مستقیما در کنار مرحوم داد در برگزاری این رویداد نقش داشتید. در آن دوران مشخصا مسئولیتی داشتید، یا به عنوان مشاور ایشان را همراهی میکردید؟
از این حیث که ما سالها با هم دوست و همکار بودیم، رفاقت داشتیم و سلیقه سینماییمان بهشدت به هم نزدیک بود، و از آنجا که در آن دوران من سمت مدیرکل نظارت و ارزشیابی را داشتم، در بسیاری از تصمیمها و اتاق فکری که برای جشنواره تشکیل شده بود و حدود ۷۰، ۸۰ درصد آن از سوی بنده و مرحوم داد شکل گرفته بود، همراه هم تصمیماتی برای نحوه برگزاری جشنواره و شکل اجرای آن میگرفتیم. از طرفی، به دلیل اعتماد فوقالعاده که بین ما وجود داشت، نسبت به نظرات یکدیگر با دید احترام برخورد میکردیم و به دنبال نیتخوانی ایدهها و مسائل جانبی نبودیم. همین مسئله باعث میشد نوعی انسجام مدیریتی را در آن دوره شاهد باشیم.
*هیئت داوران در این دوره ترکیبی کاملا سینمایی داشت و هنرمندان شاخصی مانند عزتالله انتظامی، کیومرث پوراحمد، احمدرضا درویش، فرشته طائرپور و مجید مجیدی به عنوان داور حضور داشتند. همین موضوع تفاوتی عمده با داوران دورههای قبل ایجاد کرد. از طرفی، یک زن هم در میان داوران حاضر شد. نظر شما در این مورد چه بود و در اصل این ترکیب با چه هدفی چیده شد؟
اگر به خاطراتم رجوع کنم، باید بگویم یکی از معدود ترکیبهای داوری را به لحاظ جایگاه افراد در آن دوره داشتیم و شاید دیگر آن سطح از ترکیب داوران در هیچ سالی تکرار نشد. در سال ۷۶ مجموعهای از کارگردانان تراز اول کشور پذیرفتند که داور جشنواره شوند تا ترکیبی از سینماگران سرشناس آن زمان در جشنواره به داوری فیلمها بپردازند. آن سال آقای داد خیلی محکم ایستادند و اصرار کردند از آنجایی که ما یک کار تخصصی انجام میدهیم، بهتر است داوران متخصص راجع به بخشهای مختلف آثار جشنواره نظر دهند تا اعتبار سیمرغ بلورین افزایش پیدا کند و مسائلی مثل مصلحت یا عناصر دیگر در داوری دخیل نباشد. من شاهد بودم با وجود اینکه خودشان سینماگر و صاحب سلیقه بودند، استقلال تام و تمامی هم به هیئت انتخاب و هیئت داوران دادند تا به قواعد مربوط به آزاداندیشی به شکل کامل پایبند بمانند. در ادامه این بحث، باید بگویم یکی از کارهای بزرگی که ایشان کردند و متاسفانه با رفتن ایشان ادامه پیدا نکرد، جمع کردن مجموعهای از سینماگران کنار هم و برگزاری جلساتی در ارشاد بود که اسم آن را پارلمان سینمای ایران گذاشته بودند. ایشان معتقد بودند اگر قرار باشد ما در دولت کاری کنیم، آن عمل باید از بیان خواستههای سینماگران با طیفهای مختلف دربیاید تا به یک همصدایی میان سینماگران و دولت برسیم، نه اینکه این ارتباط مدام به تقابل و درگیری بگذرد. به همین خاطر با قاطعیت میتوانم بگویم بیشتر سینماگران با گرایشهای مختلف و سلیقههای متفاوت از دوران مدیریتی آقای داد به نیکی یاد میکنند و معتقدند در این دوره سینما جدی گرفته شد و به تبع آن، به اهالی سینما نیز بهای بیشتری داده شده است.
*در دوره شانزدهم پیششرط نمایش فیلمها برای اکران در سال آینده حذف شد. دیدگاه شما در مورد این تغییر رویه چه بود و الان چه نظری دارید؟
وقتی قرار شد مرحوم داد و بنده در وزارت ارشاد مسئولیتهایی را بپذیریم، به دلیل اینکه سالها در بخش خصوصی به شکل مشترک فعالیت داشتیم، ارزیابی و شناختی از آسیبهای سینمای ایران داشتیم. یکی از مواردی که متاسفانه به غلط در دورههای قبل وجود داشت، این بود که تمام فیلمسازان مکلف و موظف بودند که فیلمشان را به جشنواره فجر بدهند و اگر این اتفاق میافتاد، بعدها اجازه اکران پیدا میکردند. اما همانطور که اشاره کردم، از آنجایی که آقای داد سینما را به منزله هنر صنعت و اقتصاد نگاه میکردند و معتقد بودند کل سینما باید یک خروجی درست داشته باشد، صحبتهایی با هم داشتیم و به این جمعبندی رسیدیم که این شیوه اشتباه است، چراکه عملا چرخه سینما را دچار دستانداز میکند. در آن سالها برای نمونه، اگر فیلمسازی فیلمی را در اردیبهشتماه کلید میزد و اثرش در آخر تیرماه آماده اکران میشد، نمیتوانست آن را نمایش دهد و باید تا جشنواره فجر صبر میکرد. نکته جالبتر اینکه قبل از رفتن ما به ارشاد، دفترچهای به فیلمسازان داده میشد و این وزارتخانه تایید میکرد که یک فیلم در چه زمانی، چه گروهی و به چه مدت میتواند اکران شود. با این شرایط سرمایه یک فیلم، یعنی همان بخش اقتصاد در سینما معطل میماند و تهیهکننده هم طبعا حاضر نبود فیلم جدیدی بسازد. واضح است وقتی دولت رفتارهایی کند که بههیچوجه صلاح سینماگران و بخش خصوصی در آن در نظر گرفته نشود، خروجی و بروندادهایی خواهد داشت که اثر آنها بعدا در آثار سینمایی مشخص میشود. یادم میآید به دلیل این رفتار غیرحرفهای دولت، سینماگران طوری برنامهریزی میکردند که فیلمبرداریشان از نیمه دوم سال آغاز شود و در نیمه اول سال استودیوها، لابراتورها و بخش عمدهای از سینماگران عملا بیکار بودند و از مهرماه به یکباره با ترافیک سنگینی برای تولید آثار مواجه میشدیم. حتی در برخی از موارد دوربین، وسایل نور و سایر ادوات مورد نیاز گیر نمیآمد. دوستان سینماگر من حتما یادشان میآید که گاهی حتی کار به اینجا میکشید که یک لنز خاص دو روز سر یک فیلم بود و روز بعد گروه دیگری که مشغول فیلمبرداری بودند، آن را امانت میگرفتند تا مثلا صحنههای مربوط را با لنز تله بگیرند. فیلمها هم با عجله به جشنواره میرسیدند و تعداد زیادی از آنها بعد از نمایش در جشنواره فجر دوباره برخی از مراحل فنی را انجام میدادند. اما برخی دادههای آماری و مشاهدات عینی در آن زمان آقای داد را به این نتیجه رساند که با صراحت و جسارت اعلام کنند هیچکس موظف نیست فیلمش را به جشنواره بدهد، مگر فیلمسازی که فکر میکند فیلمش قابلیت شرکت در جشنواره فجر را دارد.
*در شانزدهمین دوره جشنواره فجر، «آژانس شیشهای» ابراهیم حاتمیکیا به جشنواره راه یافته بود و در کسب جوایز از اغلب فیلمها جلو زد. جوی که اطراف این فیلم تشکیل شده بود، چطور بود؟
قبل از پاسخ به این سوالِ شما میخواهم به کمی قبلتر برگردم و نکته مهمی را درباره فیلم «آژانس شیشهای» بگویم. هسته اصلی فیلم «آژانس شیشهای» در سال ۷۵ بین من و آقای حاتمیکیا مطرح شد. یک روز جلسهای داشتیم و بعد از آن جلسه، آقای حاتمیکیا خلاصه یک خطی این فیلم را برای من تعریف کرد و نظر من را خواست. من بهشدت این ایده را پسندیدم و به ایشان گفتم ایده بسیار خوبی است و در ساخت آن تردید نکن. پرسید که شما برای تهیهکنندگی این فیلم آمادگی دارید؟ و من هم پاسخ مثبت دادم. کار در دفتر ما (سینافیلم) در همان سال ۷۵ شروع شد. بعد از بازنویسیهایی که روی آن انجام شد، نسخه نهایی فیلمنامه به دست ما رسید و من، مرحوم آقای داد، مرحوم آقای عسگرینسب که در همان شرکت سینافیلم با یکدیگر همکاری داشتیم، آن را خواندیم. آن موقع آقای داد نسبت به فیلمنامه کمی تردید کردند و معتقد بودند که ممکن است این فیلم سوءتفاهم جدی ایجاد کند. من بهجد معتقد بودم نهتنها سوءتفاهم ایجاد نمیکند، بلکه فیلم موفقی هم خواهد شد. بین ما اختلاف نظر به وجود آمد، اما بر اساس قواعد و قوانینی که در شرکتمان داشتیم و قرارمان بر این بود که فیلمهایی که در این دفتر تولید میشوند، باید با موافقت اکثریت مطلق آرا ساخته شوند و از آنجایی که نظر آقای عسگرینسب هم به سمت نظر آقای داد چرخید، من آن وسط تنها ماندم. من همان موقع معتقد بودم ممکن است فیلم مدتی توقیف شود، ولی ارزش ساخته شدن را دارد. در انتهای جلسه وقتی من دیدم اجماع شکل نگرفت، پیشنهاد دادم که به دلیل تردیدی که درباره فیلمنامه وجود دارد، آن را خدمت مقام معظم رهبری بفرستیم، ایشان بخوانند و نظرشان را به ما اعلام کنند. خودمان هم حدس میزدیم حساسیتهایی را که آقای داد نگرانش بودند، ارشاد نیز ممکن است داشته باشد و اتفاقاتی درباره فیلم بیفتد. درنهایت من پیشنهاد دادم فیلمنامه را برای مقام رهبری بفرستیم، و از آنجایی که ایشان به کارهای آقای حاتمیکیا علاقه داشتند و دارند، قرار بر این شد که نظر ایشان را جویا شویم، تا اگر مخالفتی بود، کار را فراموش کنیم و آقای حاتمیکیا هم ساخت این فیلم را منتفی بدانند. از طریق بزرگوار عزیزی ما فیلمنامه را برای حضرت آیتالله خامنهای فرستادیم. بعد از سه روز ایشان فیلمنامه را پس فرستادند و در حاشیه فیلمنامه چند جمله را نوشته بودند. من عین جملات ایشان را به خاطر ندارم و نقل به مضمون میکنم. ایشان خطاب به آقای حاتمیکیا نوشته بودند آقای حاتمیکیای عزیز، فیلمنامه بسیار خوب، قوی و ارزشمندی است، اما مگر در این خانه بسته است؟ اشاره تلویحی جمله ایشان به این موضوع بود که چرا شخصیت حاج کاظم در فیلم دست به یک عمل آنارشیستی میزند و برای نجات جان یک مجروح جنگی چنین کاری میکند. وقتی فیلمنامه با دستخط حضرت آقا به دست ما رسید، ما با آقای حاتمیکیا یک جلسه مشترک چهار نفره گذاشتیم. من و آقای حاتمیکیا همچنان بهجد معتقد بودیم که رهبر انقلاب از جایگاه و مقامی که دارند، این حرف را زدند، ولی ما به عنوان سینماگر وظیفه داریم شرایطی را که برای رزمندگان، بعد از جنگ اتفاق میافتد، بیان کنیم و آسیبشناسی اجتماعی از آن داشته باشیم. اگر بخواهم راحتتر توضیح دهم، باید بگویم ما نیمه پر جمله مقام معظم رهبری را میدیدیم و آقای داد و آقای عسگرینسب نیمه خالی جمله ایشان را. آقای داد معتقد بودند جمله مقام معظم رهبری یعنی اینکه این فیلم را نسازید، و من و آقای حاتمیکیا نظری عکس ایشان داشتیم.
*با وجود نظر مقام معظم رهبری و قانع نشدن آقایان داد و عسگرینسب، اما آقای حاتمیکیا همچنان بر ساخت فیلم اصرار داشتند؟
بله، حاتمیکیا در مقام نویسنده و کارگردان فیلمش را دوست داشت. نمیخواهم از زبان ایشان حرف بزنم و نظر شخصی خودم را میگویم. احساس من این بود که او به جمله حضرت آقا دلگرم بود و معتقد بود فیلم میتواند ساخته شود، چراکه یقین داشت فیلمی نمیسازد که مایه سرافکندگی و شرمساری شود، یا مسئله ایجاد کند و خطوط قرمزی را بشکند که تابهحال کسی نشکسته. آقای حاتمیکیا گواهی خواهند داد وقتی این اتفاق نیفتاد، من واقعا دلم سوخت. بنده اگر چند افسوس در سینمای ایران داشته باشم، قطعا یکی از آنها این است که چرا من تهیهکننده «آژانس شیشهای» نشدم. بعد از اینکه ساخته شدن «آژانس شیشهای» در شرکت سینافیلم منتفی شد، تنها کاری که از دستم برمیآمد، این بود که به آقای حاتمیکیا پیشنهاد مبلغی پول دهم. به ایشان گفتم من یک مقدار پول شخصی دارم و اعلام آمادگی میکنم که میتوانم فقط به دلیل اعتقاد شخصی به این فیلم و حرفش، آن را در اختیار تو قرار دهم تا اگر تهیهکننده دیگری پیدا کردی و مشکل مالی داشتی، این پول به عنوان قرض پیشت امانت باشد و هیچ توقعی هم ندارم. ایشان از من تشکر کرد، اما یادم است آن روز خداحافظی غربتآمیزی با هم داشتیم.
*بعد از اینکه «آژانس شیشهای» ساخته شد و در جشنواره به نمایش درآمد، شما همچنان نظرتان دربارهاش مساعد بود؟
بله، دلیل دلبستگیام به این فیلم را در ادامه توضیح میدهم. آقای حاتمیکیا فیلمشان را ساختند. در سال ۷۶ که ما به ارشاد رفته بودیم، نزدیک به روزهای برگزاری جشنواره فجر ابراهیم حاتمیکیا با من تماس گرفت و گفت فیلم را تمام کردم، اما خودم بهشدت نگرانم. به همین دلیل ترجیح میدهم به جای اینکه آن را برای اداره نظارت و شورای مربوطه یا هیئت انتخاب جشنواره بفرستم، از تو میخواهم خصوصی و در عالم رفاقت بیایی و فیلم را در خانه من ببینی. من هم به حرمت یک فیلمساز شاخص و برجسته انقلاب پذیرفتم و یک شب به منزل ایشان رفتم و دو نفری فیلم را دیدیم. مونتاژ فیلم کامل بود، اما هنوز موسیقی روی آن گذاشته نشده بود. من با توجه به همان فیلمنامهای که خوانده بودم، احساس کردم فیلم از فیلمنامه بسیار سرتر شده است و به نظرم ارتقا پیدا کرده بود. بازی درخشان آقای پرستویی و حبیب رضایی جزو برگهای برنده فیلم شده بود. نوع دکوپاژ و روایت قصه از فیلمنامه خیلی فراتر بود. بماند که ما فیلم را در فضای پر از اشک و گریه دیدیم. بعد از پایان فیلم ما همدیگر را بغل کردیم و من به آقای حاتمیکیا تبریک گفتم و همانجا اعلام کردم اصلا تردید ندارم که این فیلم میتواند یکی از آثار شاخص تاریخ سینمای ایران شود. به او گفتم به همین دلیل میخواهم برای این فیلم کاری کنم. قبلتر توضیح دادم که آقای داد مراسم افتتاحیه برای جشنواره در نظر گرفته بودند و آن سال هنوز برای نمایش فیلم افتتاحیه تصمیمی گرفته نشده بود. من ساعت ۱۲ شب از منزل آقای حاتمیکیا با آقای داد که آن زمان در دفتر جشنواره بودند، تماس گرفتم و گفتم من الان «آژانس شیشهای» را دیدم و به نظرم کار فوقالعادهای شده و توصیه میکنم آیین افتتاحیه را با این فیلم شروع کنیم. آقای داد از آنجایی که در جریان قصه و مسائل این فیلم بودند، از من پرسیدند مطمئنی؟ و من در پاسخ به ایشان گفتم اندک تردیدی در این موضوع نکنید. گفتم اگر میخواهید این دوره از جشنواره دوره شاخصی شود و مراسم افتتاحیه که برای اولین بار برگزار میشود، متفاوت باشد، با «آژانس شیشهای» شروع کنیم. ایشان هم به دلیل همان اعتماد متقابل و صددرصدی که بین ما وجود داشت، پذیرفت و من همانجا به آقای حاتمیکیا گفتم حالا باید با سرعت بیشتری روی مراحل فنی فیلمت کار کنی، چون قرار است فیلمت روز ۱۲ بهمنماه و در اولین روز از جشنواره نمایش داده شود. همه این تلاشها به ثمر رسید و فکر میکنم یک غافلگیری بزرگ در جشنواره به وجود آمد. اینها را من از زاویهدید خودم نمیگویم. بازتاب عجیب و غریب و گسترده این فیلم در مطبوعات و رسانههای آن زمان گواه است. همه درباره فیلم آقای حاتمیکیا زبان به تحسین گشودند و افتتاحیه آن دوره نیز بسیار باشکوه و پررونق برگزار شد. به نظرم در همه این سالها شرایط به گونهای پیش رفت که سایه «آژانس شیشهای» بر سر جشنواره سنگینی کرده است.
*میخواستید از دلبستگیتان به «آژانس شیشهای» و دلیلتان برای تحسین این فیلم بگویید…
یکی از دلایل دلبستگی من به این فیلم و همچنین علاقهام به فیلمنامه و رغبتم برای ساخته شدن آن و در عین حال محبوبیت این فیلم بعد از نمایش میان مردم، این بود که پس از مدتی طولانی ما در سینمای ایران شاهد قهرمان بودیم؛ قهرمانی که عمل میکند، قهرمانی که نسبت به وضع موجود ناراضی است و شورش میکند و وضعیت را تغییر میدهد. این موضوع به نظر من گمشده سینمای ایران در این سالهاست که در سالهای اخیر بهندرت در فیلمهایمان داشتیم. یکی از تعلقات خاطر من همین موضوع است و همیشه میگویم کاش میشد سینمای ایران به این شکل از قهرمان که قهرمانی بومی است، تقلیدی نیست و از خارج نیامده و ریشه در فرهنگ ما دارد، باز هم بپردازد. جسارت «آژانس شیشهای» به همین نکته برمیگشت. اما حالا افسوس میخورم که چرا فیلمهایی از این دست در سینمای ما ادامه پیدا نکرد.
*استقبالی که در افتتاحیه از فیلم شد، بعد از جایزه گرفتن این فیلم در رشتههای مختلف به چه شکل بود؟ فضا از سوی سایر سینماگرانی که در آن دوره فیلم داشتند، چطور بود؟ همان نگاه مثبت بعد از اختتامیه هم به فیلم وجود داشت؟
تا جایی که حافظهام یاری میکند، تقریبا میتوانم بگویم مخالفت معناداری با این فیلم ندیدم. ممکن است کسانی از فیلم خوششان نیامد، اما میزان توجه رسانهها، منتقدان و مخاطبان نسبت به این فیلم زیاد بود. مخالفتی با این مضمون که جوایز حق این فیلم نبوده هم در خاطرم نیست.
*«درخت گلابی» داریوش مهرجویی هم در جشنواره حضور داشت. این فیلم البته سهمی از جوایز نبرد. دلیل آن، موضوع فیلم بود، یا اینکه نظر داوران درنهایت منجر به توجه کمتر به این فیلم شد؟
وقتی هیئت داوران انتخاب میشوند، هر کدام سلایق خاص خودشان را دارند و نظر آقای داد هم این بود که اصلا و ابدا درباره بحث داوری در جشنواره ورود نکند. «درخت گلابی» آقای مهرجویی یکی از آثار شاخص آن دوره جشنواره بود که جزو کارهای خوب خود آقای مهرجویی هم به حساب میآید. اما در همان دوره به نظر من «آژانس شیشهای» با هیمنهای وارد جشنواره شد و چون فیلم جسارتآمیزی بود و بازیهای درخشانی هم داشت، بسیار مورد توجه قرار گرفت. «آژانس شیشهای» سوژهای نو را در سینمای ایران روایت میکرد. از طرف دیگر، نگاهی متفاوت به سینمای پس از جنگ داشت و این نگاه با اجرایی مسلط ارائه شده بود. همه اینها باعث شد داوران در آن دوره تصمیم بگیرند که این فیلم سهم بیشتری از جوایز ببرد. اما من از جزئیات آنچه در داوری آن دوره گذشت، بیخبرم، چون از ابتدا هم بنای به ورود نبود. درباره استقلال رأی داوران که به آن اشاره کردم، میخواهم نکتهای را بگویم که شاید خالی از لطف نباشد. من در سال ۷۷ بنا به دلایلی از وزارت ارشاد بیرون آمدم و تا سال ۷۸ چند کار سینمایی از جمله «زیر نور ماه» ساختم. آقای داد همچنان به عنوان معاونت سینمایی وزارت ارشاد در این وزارتخانه حضور داشتند. وقتی «زیر نور ماه» متقاضی حضور در جشنواره سال ۷۸ شد، از سوی هیئت انتخاب برای حضور در این رویداد رد شد. آقای میرکریمی که فیلمش نگاهی متفاوت و تازه به موضوع روحانیت داشت، از این اتفاق بسیار برآشفته بود و یادم میآید پیش من آمد و شاید درخواستش این بود که به دلیل ارتباطی که من با آقای داد دارم، کاری برای این فیلم کنم. من بر مبنای نظر شخصی و اعتقادی خودم بر این باور بودم که نباید چیزی را به هیئت انتخاب تحمیل کنیم. آقای میرکریمی شهادت خواهند داد که من به ایشان گفتم تو فیلمساز جوانی هستی و در اول راه. به او گفتم من میتوانم به تو جایزهای بدهم که شاید از سیمرغ هم برایت باارزشتر باشد و آن رضایت خودم به عنوان تهیهکننده است، چراکه تو کاری ساختهای که برای من به عنوان تهیهکننده نهایت حد رضایت قلبی درباره یک فیلم را به وجود آورده است، اما بههرحال ممکن است دوستان متوجه مفهوم این فیلم نشده باشند، و از این بابت ناراحت نباش و موضعی نگیر. من اینها را به آقای میرکریمی گفتم، اما از طرفی هم دلم میسوخت و معتقد بودم فیلم «زیر نور ماه» این ارزش را دارد که در بخش مسابقه سینمای ایران باشد. حتی اینکه کاندیدا نشود و جایزه هم به آن تعلق نگیرد، مهم نبود. فقط دوست داشتم در جشنواره دیده شود. سه، چهار روز از این ماجرا که گذشت، خدمت آقای داد رفتم. با اینکه چه در جلسات عمومی و چه خصوصی همیشه ایشان را مقدم بر خود میدانستم، ماجرای برآشفتگی آقای میرکریمی را برای ایشان تعریف کردم و توضیح دادم که «زیر نور ماه» فیلم خوبی شده، اما هیئت انتخاب جشنواره آن را رد کرده. البته همه این موارد را در حالی مطرح کردم که میدانستم آقای داد برای هیچ موردی حتی حاضر نیستند به شخصی یک تلفن بزند. در نتیجه صحبتهای ما قرار بر این شد که تا روز ۲۳ بهمن من آقای میرکریمی را راضی کنم که موضعگیری علیه این اتفاق نداشته باشند و خودم هم اعتراضی نکنم. یادم میآید آن موقع در جشنواره ۲۰ فیلم بود. به همین دلیل به آقای داد گفتم اگر «زیر نور ماه» از نظر اعتبار هنری، فیلم بیستویکم بود، ما همچنان به سکوتمان ادامه میدهیم. اما حق ما بدانید به عنوان کسانی که روی اثر خودشان تعصب دارند، اگر این فیلم به نسبت فیلمهایی که هیئت انتخاب به عنوان فیلمهای راهیافته به جشنواره برگزیدند، فیلم نوزدهم بود، اعتراض خودمان را بعد از جشنواره ارائه دهیم. ایشان گفتند تو میدانی که موضع من چیست و اصلا کاری به این چیزها ندارم. هیئت انتخاب نظرش را داده و فیلم را نپسندیده. جهت اطلاعتان میگویم که آقای داد خودشان هم فیلم را ندیده بودند. دو یا سه روز بعد، آقای امیر اثباتی و کمال تبریزی که از اعضای هیئت انتخاب بودند، وقتی آخرین فیلمها را دیده بودند، خودشان به این نتیجه رسیدند که از این فیلم بهراحتی گذشتهاند. یادم میآید آقای اثباتی به من زنگ زدند و گفتند میشود یک بار دیگر فیلم را به جشنواره بفرستید تا ما دوباره آن را ببینیم. ما هم مجددا کار را فرستادیم و بعد از دیدن دوباره هیئت انتخاب، فیلم به بخش اصلی جشنواره راه پیدا کرد. نکته جالب اینکه وقتی هیئت انتخاب چنین تصمیمی میگیرند و به آقای داد اطلاع میدهند، ایشان میگویند اگر فقط فیلم «زیر نور ماه» دوباره بازبینی شود، شائبه پارتیبازی و لابیگری به وجود میآید. به همین خاطر یک فیلم دیگر را هم که فکر میکنید دارای ارزشهای اینچنینی است، دوباره بازبینی کنید.
*از سمت خودتان به عنوان تهیهکننده هم هیچ لابی و صحبتی اتفاق نیفتاد؟
واقعا میگویم که اینطور نبود. خود هیئت انتخاب به این جمعبندی رسیده بودند که دوباره فیلم را ببینند. آن زمان هم آقای میرکریمی به این درجه از شهرت نرسیده بودند و با توجه به اینکه فیلم «کودک و سرباز» ایشان هنوز اکران نشده بود، شاید هیئت انتخاب فکر میکرد با فیلم کارگردان جوان و تازهکاری روبهروست. از طرف دیگر، فیلم بدون صداگذاری و برخی از مراحل فنی به دست هیئت انتخاب رسیده بود. اما وقتی فیلم به جشنواره رفت و نمایش داده شد، توجه رسانههای آن دوره را جلب کرد و اسباب شگفتی خیلیها شد. در آن دوره ما فقط به یک جایزه ویژه هیئت داوران برای این فیلم دست یافتیم. برای شخص من که جایزه هیچوقت امر ویژه، مهم و خاصی نبوده. همین که فیلم در جشنواره دیده شد و به دلیل سوژه بسیار ملتهبش بازتابهای فراوانی در جامعه سیاسی و فرهنگی کشور ایجاد کرد، کافی بود. در این فیلم برای اولین بار ما به حوزه روحانیت ورود پیدا میکردیم و برای من اهمیت داشت تا این فیلم و نگاهش به این موضوع مورد توجه قرار بگیرد. اتفاقهای مثبت درباره «زیر نور ماه» موقعی تکمیل شد که بلافاصله بعد از جشنواره فجر، کاندیدای حضور در جشنواره کن شد و این فیلم در جشنواره کن نیز جایزه ویژه هفته منتقدان کن را از آن خود کرد. بعد از آن هم فکر میکنم در حدود ۳۰ یا ۴۰ جشنواره بینالمللی شرکت کرد و جوایز زیادی هم به دست آورد.
*سیمرغ فیلم برگزیده تماشاگران در دوره شانزدهم، به جشنواره اضافه شد. از اهمیت این جایزه و نقش خانه سینما در جمعآوری آن بگویید.
یکی از نکات دیگری که آقای داد به جشنواره فجر در دوران دبیریشان اضافه کردند، همین جایزه بود. این جایزه در برخی دیگر از جشنوارههای مطرح دنیا و نه در همه آنها، مرسوم بود. آقای داد معتقد بودند جشنواره فجر متعلق به مردم است و خوب است که در کنار نظر حرفهای و تخصصی داوران جشنواره، نظر مردم را هم بدانیم. من و آقای داد جامعهشناسی خواندهایم و بسیاری از ذهنیات و تفکراتی که درباره مسائل مختلف داشتیم، مربوط به دروس دانشگاهی و مطالعاتمان بود. آقای داد معتقد بودند اگر داوران به شکل تخصصی فیلمی را میبینند، باید اجازه دهیم جامعه هم نظرش را گرچه مخالف، بدهد. چراکه این مسئله باعث میشود برآیند همه نظرات را به عنوان کلیت در سینما ببینیم. ایشان میگفتند خوب است سینماگران ما بدانند که نظر مردم و داوران چه تفاوتهایی با هم دارند. البته در بعضی سالها نظر داوران و مردم با هم مماس بود و گاهی هم کاملا متضاد. از آنجایی که ایشان به نهادهای مدنی از جمله خانه سینما اعتقاد زیادی داشتند و خیلی از مسئولیتها را هم به خانه سینما سپرده بودند، این موضوع را هم به خانه سینما واگذار کردند، تا این بخش کاملا غیردولتی باشد و شائبه دخالت و درگیری دولت در آن پیش نیاید.
*در هجدهمین دوره جشنواره «بوی کافور، عطر یاس» به عنوان یکی از آثار متفاوت سینمای ایران و از کارگردانی که بعد از انقلاب فیلمی نساخته بود و از خارج به ایران بازگشته بود، در جشنواره حضور یافت و جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرد، چقدر فضای سینما در آن دوره باز شده بود که میتوانست چنین امکانی فراهم شود؟
برای اینکه پاسخ به این سوال را دقیقتر و روشنتر بیان کنم، میخواهم خاطرهای را که از شخص مرحوم داد شنیدم، نقل کنم. آقای فرمانآرا پیش از انقلاب یکی دو فیلم مطرح از جمله « شازده احتجاب» ساخته بودند و بعد از آن چند سالی به خارج از کشور سفر کردند. بعد از اینکه تصمیم میگیرند به ایران برگردند و دوباره فیلم بسازند، دقیقا بعد از بازگشت به ایران مستقیما به آقای داد مراجعه میکنند و یک فیلمنامه را قبل از اینکه وارد مدار رسمی و اداری شود، به ایشان میدهند و نظرشان را میخواهند. آقای داد نقل میکردند من فیلمنامه آقای فرمانآرا را خواندم و به ایشان توصیه کردم این فیلم را نسازند.
*خاطرتان هست چه فیلمنامهای بود؟
نه، یادم نمیآید. ولی میدانم بنا به مصالحی، آقای داد درباره آن فیلمنامه به آقای فرمانآرا توصیه کردند کار را نسازند. بعد از آن در جلسهای دیگر آقای فرمانآرا ایده ساخت فیلم «بوی کافور، عطر یاس» را مطرح میکنند و آقای داد هم ایشان را بهشدت تشویق میکنند که فیلم را بسازند. آقای فرمانآرا این کار را ساختند که بعد هم با استقبال روبهرو شد و در جشنواره هم جوایز زیادی را به خود اختصاص داد.
*پس از صحبتهایتان میتوان اینطور برداشت کرد که اساسا فضای مدیریتی حاکم بر آن دوره فضایی بازتر نسبت به دورههای قبل شده بود. درست است؟
وقتی آقای داد سمت معاونت سینمایی وزارت ارشاد را داشتند و من هم در مقام مدیر کل نظارت و ارزشیابی بودم، ایشان تاکید داشتند با سعه صدر بسیار، البته تا جایی که مقدورات اجازه میداد، با فیلمسازان برخورد شود. همین اتفاق هم میافتاد. البته ما نمیتوانستیم فضایی شبیه سینمای آمریکا برای فیلمسازان فراهم کنیم و اعتقادی هم اساسا به آن نداشتیم. اینجا لازم است بگویم شاید یکی از مشکلاتی که در حال حاضر در سینما با آن دستوپنجه نرم میکنیم، نگاه برخی سینماگران به تفاوت بین خطوط قرمز شرعی و قانونی و خطوط قرمز عرفی است. حدود خطوط قرمز شرعی و عرفی را همه میدانند و باید آن را بپذیرند و از آن تبعیت کنند. اما خطوط قرمز عرفی لزوما اینطور نیستند. ممکن است چند سالی بشود با آنها مدارا کرد، اما از آن سو وظیفه فیلمسازان است که به جنگ آنها که هیچ مبنای شرعی و قانونی ندارند، بروند. به نظر من یکی از عواملی که مانع بالندگی سینمای ایران شده، این است که نهتنها از حجم خطوط قرمز عرفی کم نشده، بلکه بر آنها افزوده هم شده. شاید آخرین مورد آن را بتوان در مستند «غیررسمی» که فرمایشات مقام معظم رهبری درباره فیلم «مارمولک» است دید؛ اینکه اساسا نظر عالیترین مقام مسئول کشور چیست و در مراتب پایینتر دیگران چه نظری دارند. از نظر من مدیریت فرهنگی مانند رزمندهای است که اصطلاحا به میدان مین میرود و معبر باز میکند. مدیر فرهنگی باید این ویژگی را داشته باشد، اما پشت سر او یک لشکر از آن معبر به سلامت رد میشود. متاسفانه مدیران فرهنگی ما تبدیل به نیروی پشتیبانی شدهاند و از خط آتش توپخانه خیلی دور هستند. فیلمساز به یک پارتنر ذهنی و فکری که به او شهامت و جسارت میدهد، نیاز دارد تا بتواند با فراغ بال در دل موضوعات ملتهب برود.
به گمان من برخی از فیلمسازان خیلی پیشتر از اندیشکدههای فکری و مراکز سنجش آمار و نظرسنجی توانستهاند مسائل و شکافهای اجتماعی را پیشبینی کنند. «آژانس شیشهای» و «مارمولک» نمونه آثار پیشقدم در این زمینه هستند. درست است که این فیلمها در یک بستر اجتماعی روز میگذرند، ولی وقتی به بطن و درونمایه آنها عمیق میشویم، متوجه میشویم زنگ خطر و هشداری را به صدا درآوردهاند. بسیاری از افرادی که مسئولیت دارند، میتوانند راجع به آنها فکر کنند و درباره مسائل مطرحشده در آن فیلمها چارهاندیشی کنند. حالا اما بنا به مصلحتاندیشیها و بها دادن به خطوط قرمز عرفی، سینماگران به طرف اخته شدن و خودسانسوری بیش از حد سوق داده میشوند.
*ماجرای فیلم «موج مرده» و حذف قسمتهایی از آن برای نمایش در جشنواره و درنهایت نشست آن که پرحاشیه شد، چه بود؟
«موج مرده» را آقای حاتمیکیا با مجموعه انجمن دفاع مقدس یا روایت فتح ساخته بودند. بعد از تمام شدن فیلم و نمایش آن در یک محفل خصوصی، مسئولین وقت تشکیلات بهشدت برآشفته شده بودند که این فیلم همانی نیست که ما میخواستیم، یا فکر میکردیم. فیلم ظاهرا قرینههایی هم درباره یکی از مسئولین داشت. این مسئله سبب اختلاف نظر جدی شده بود. البته همه این موارد را من شنیدهام و نقل میکنم. مباحث و اختلاف نظرها بین آقای حاتمیکیا و مسئولان آن تشکیلات ادامه پیدا میکند و تاکید بر اصلاح فیلم میشود. نهایتا بحثها منجر به این میشود که یک حَکَم انتخاب کنند. هر دو طرف بر سر حَکَم شدن بنده توافق میکنند. این مسائل هم به قبل از جشنواره فجر آن سال برمیگردد. بعد از اینکه من فیلم را دیدم، با دوستان جلسهای گذاشتیم و به آنها اعلام کردم که نظر حاتمیکیا درست است و آقایان اشتباه میکنند. در واقع یک مصلحتاندیشی عرفی در این قضیه در نظر گرفته بودند که درست هم نبود. من اعلام کردم که اگر نظر من را میخواهید، اجازه دهید این فیلم در جشنواره نمایش داده شود و به فیلم هم دست نزنیم و صحنهای را هم تغییر ندهیم. از آنها خواستم که اجازه دهند واکنش مخاطبان، منتقدان و اهالی رسانه را ببینیم و اگر بعدا خود آقای حاتمیکیا به این نتیجه رسید که صحنه یا پلانی از فیلم باید اصلاح یا تعدیل شود، خودش با خواست خودش این کار را کند و این امر جنبه دستوری پیدا نکند. متاسفانه علیرغم اینکه طرفین پذیرفته بودند که من حَکَم شوم، آنها کماکان بر نظر خودشان پافشاری کردند و حاتمیکیا هم بر نظر خودش اصرار داشت و به هیچ تفاهمی نرسیدند. یک روز صبح که ظاهرا فیلم برای مطبوعات نمایش داشت، از آنجایی که بخشهایی از فیلم را قیچی کرده بودند، آقای حاتمیکیا با من تماس گرفت و گفت میخواهم فوری ببینمت. من هم گفتم به دفترم تشریف بیاورید. او بسیار برآشفته، عصبی، ناراحت و با صورتی برافروخته و کیسهای که بریدههای فیلم در آن بود، به دفتر من آمدند و گفتند میخواهم با این کیسه به سالن مطبوعات بروم و بگویم که با فیلم من این کار را کردند. تنها کاری که در آن جلسه از دست من برمیآمد، با اینکه هیچ نسبتی با آن فیلم نداشتم، این بود که از ایشان خواهش کنم نروند. گفتم این کار خیلی به مصلحت نیست و به نظرم باعث میشود به عنوان یک فیلمساز وارد جدالی بشوی که کمحاصل است. تلاش یک ساعته من برای آرام کردن ایشان بینتیجه ماند و آقای حاتمیکیا با همان حال به سالن مطبوعات رفت و آن اتفاقاتی افتاد که همه شاهدش بودیم.
*«سگکشی» در این دوره از جشنواره بسیار مورد توجه قرار گرفت و جوایزی را از آن خود کرد. آیا میتوان چنین برداشت کرد که به نوعی در ادامه مسیرهایی که هر از گاهی در دورههای گذشته دیده شد، مثل توجه به فیلم فرمانآرا، دیده شدن فیلم بیضایی در صدر آثار جشنواره، حاصل توجه به نگاه سینمایی بوده و به نوعی جشنواره از معنای دقیقتر به صورت حرفهای به سینما و محصول سینما نگاه کرد؟
واقعیت این است که ما در کشوری مثل ایران با همه ملاحظات و مسائلی که در آن وجود دارد، زندگی میکنیم. فارغ از سینما در نظر بگیرید مثلا شخصی را در مرکز هواشناسی منصوب کنند، فردی ترسو، محافظهکار و بزدل که یا نگران میز و مقام و مدیریت است، یا اساسا اینگونه شخصیتی دارد. همین کافی است مدیر این روحیه را به بدنه آن سازمان و تشکیلاتی که مدیریت میکند، تزریق کند. خودتان میدانید کارشناس هواشناسی که قرار است هوای چند روز آینده را با ترس و لرز اعلام کند، چه میگوید! در این صورت به یک وضعیت تراژیک نزدیک میشویم. آقای داد نگاهی که به زیرمجموعه خودش منتقل میکرد، سینما به ماهو سینما بود؛ اینکه باید فرم و محتوا، ظرف و مظروف با هم عجین شوند. ممکن است فیلمی ساخته شود که به ظاهر شعارهای عامهپسند داشته باشد، اما فاقد بیان سینمایی باشد، و این اثر در تاریخ سینما نخواهد ماند. من آقای بیضایی را یکی از کسانی میدانم که در حوزه تئاتر و سینما از اساتید هستند. البته که بیان سینمایی ایشان بیانی خاص و منحصر به خودشان است. طرحهای ژنریک برخی از فیلمسازهای ما مثل کیارستمی و فرهادی ساخته شده، ولی تا این لحظه کسی ژنریک آقای بیضایی نشده است. تسلط ایشان به ادبیات، زبان و کلام در حد بالایی است و ایشان از حرفهایترینها در حوزه سینما هستند. من بهتازگی مصاحبهای از آقای بیضایی درباره انگیزهای که باعث شد «سگکشی» را بسازند، شنیدم. ایشان توضیح دادند که من این فیلم را به این دلیل ساختم که جامعهای که با شعار معنویت شروع کرده، چطور به یکباره دچار استحالهای شد که مادیات در آن حاکم است. قصه فیلم «سگکشی» هم همین است؛ مردی که حتی حاضر میشود ناموس و شرف خودش را سپر بلای مادیات کند. به گمان من همان چیزی که من راجع به «آژانس شیشهای» و «مارمولک» گفتم، درباره فیلم آقای بیضایی هم صدق میکند، و ایشان به نظر من خاوریها و زنجانیهایی را که سالها بعد از «سگکشی» تولید شدند، در آن زمان به تصویر کشیدند و زنگ خطر حضور این افراد را همان موقع به صدا در آوردند و هشدار دادند. ممکن است مردانی پیدا شوند که به خاطر مال دنیا و پول همه چیز، حتی ناموس و شرف خودشان را هم زیر پا بگذارند. این فیلم فیلمبرداری و بازهای فوقالعادهای دارد. اینها را از منظر تخصصی سینمایی میگویم، چون ممکن است اگر چنین فیلمی به من پیشنهاد شود، تهیهکنندگیاش را نپذیرم. ولی میخواهم بگویم وقتی یک کار درست است، باید به درست بودنش اذعان کرد.
فجرنامه – نژلا پیکانیان