در هشتمین شب از اکرانهای چهلمین جشنواره فجر دو فیلم با نامهای «بیرویا» و «بدون قرار قبلی» به نمایش در آمد که در هر دو فرماسیونی موقعیت مدار تحتلوای آرمانهای روایت شکل گرفته است. آرمانهایی که به طرزی تماتیک سعی دارند به اعجازی آشنازدا دست یابند.
آثار مذکور با روندی دیالکتیکی جهانهای نامتجانس را در مطلع درام به مواجهه با یکدیگر روانه میکنند.
بیرویا؛ آینههای ناشناس
بیرویا ساخته آرین وزیردفتری در اختلاطی هذیان آلود در ساحت سینما، ذهن بصری شخصیتش را در غایت یک ضربالاجل موهوم قرار میدهد تا مخاطب را به نگین عنصر درام یعنی آشنازدایی برساند.
فیلم در فرمی بیانی سعی دارد مفروضاتی را در متن خود بکارد و در قبال آنها به کارویژهای قابل اتکا برسد. اتکا به چنین کارویژهای بر مبنای لحنی تماتیک و ضربانی به فضای ذهنی کاراکتر اصلی مربوط میشود.
در این تعریف سیر روایی و زمانی فیلم هویدا میشود.
فیلم بیرویا در ابتدای کار خود با توجه به غنای پر طراوت و روتین لحظات در زندگی رویا کاملا متین و با تمپویی معقول دنبال میشود. تا لحظهای که زیبا وارد زندگیاش میشود. پیش از آنکه به فضای ریتمیک در اثر پرداخته شود، میتوان به سازوکار حضور و ورود یک غریبه به جهان فیلم در ساختمان درام اشاره داشت.
عنصر درام اساسا بر سطح آشفتگی و عدم پایداری روانه است، آشفتگیِ گفته شده از خلال یک یا چند راهکار دراماتیک نشات میگیرد. در نتیجه برای آنکه یک فیلم بتواند ردای درام را به تن کند مستلزم راهکارها و شگردهایی میباشد. یکی از آن شگردها نزول یک فرد از ناکجاآباد است. فردی که حضورش معادلات را بر هم زده و زیست کاراکترها را از حالت پایدار خارج میسازد.
ورود زیبا به فیلم بیرویا استحکام جاری در زیست رویا و بابک میشکند و اصل نمایش در فیلم را بر پا میکند.
بنابر این روند فضای بصری فیلم به جریان میافتد و کاراکتر اصلی در رابطه با ذهنیت خویش به ورطهای جنونآمیز ورود میکند.
آنچه به مثابه آرایهای بارقهوار در روایت خوانده میشود، فاصله گرفتن از هویت خویش و قرار گرفتن در ماهیتی بیگانه است. روایت در این منطق قرینهای از کاراکتر اصلی میسازد تا ساختار تغییر هویت در فیلم از ظرفیتهای علت و معلولی آکنده شود. آرایهٔ دیگر در فیلم از وجوهی بصری فیلم بهرهمند است. وجوهی که سوار بر انگیزههایی تروکاژیک در ساحت میزانسن به خلق معنا میپردازند.
بدون قرار قبلی؛ به وقت نرسیدن
فیلم بدون قرار قبلی ساخته بهروز شعیبی قصه نرسیدن است! قصه حسرتهایی که در تعامل انسان با خود و هم نوع خود به بار میآید و میتواند باری احساسی را بر دوش اخلاقگرایی به مخاطب القا کند.
فیلم با دست گذاری بر روی آرمانهایی خانوادگی قصد دارد عنصر حسرت را در بافت روایی اثر تزریق کند و محتوایی ملودرامیک را در ذهن مخاطب صیقل دهد.
فلسفه احساسات در فیلم به طرزی پیوسته -و قطره قطره- به درونمایههای محتوایی اثر روانه میشود تا پیرنگی شخصیتمدار را به عنوان راهکار دراماتیک عرضه دارد. راهکار یادشده به مثابه یک استراتژی عمل کرده و حضور یک فرد غایب را نشانه میرود. پدر یاسمن فردیست که در سالهای طولانی از دخترش جدا بوده و با مرگش یاسمن را به ایران باز میگرداند.
این بازگشت در عین آشنایی با یادگارهای پدر بازگشتی به اصل خویش است. یاسمن حیات عرفانی و قدسی خود را در ردپایی از پدرش جستوجو میکند. این جستوجو اصل فراوردههای نمایشی در اثر را تغذیه میکند و مخاطب را تا حدیث نفس فیلمساز هدایت میکند.
نویسنده: محراب توکلی