«بچههای آسمان» ساخته مجید مجیدی با طرح پیکرهای انسانمدار از زندگی و بیان آن در سبکی نئورئالیستی، جایگاهی جاودانه در تاریخ سینمای ایران و جهان پیدا کرده است.
در بررسی متنِ روایت اگر بخواهیم ساختار شخصیت را مدنظر قرار دهیم، میتوان به خوانشی نئورئالیستی رجوع کرد و مقتضیات زیستی و زیباییشناسی بچههای آسمان را از طریق آن استخراج کرد. در ادامه این مسیر با توجه به الزاماتِ سیستماتیک درام، چگونگی کارکردِ انگیزههای فیلمساز و اسلوب روایت شکوفا میشود. در نهایت آنچه قابل درک و دریافت است، خروجیِ تعاملات روایی و بصری فیلم میباشد که در فرم مضمون قرار گرفته و بر تارک ذهنیات مخاطب حک میشود.
اگر موتور جستوجو را به جانِ روایت و درونمتن اثر بیاندازیم، علت و آشنایی مخاطب با زیستِ کاراکترها هویدا میشود. هویدا شدن این امر تحت لوای حیات کودکانه شخصیتها و عیار مادی آنها در زندگی است. بنابراین جسم زندگی و مقتضیات روزمرگی به شکل بالقوه موتور روایت را به کار میاندازد. فلسفهای که اساسِ آن به ادبیات نئورئالیسم سوق دارد. ادبیاتی که با نبود ارزشهای اقتصادی پا میگیرد و انسانیت را تهدید میکند و صلابت آن را میآزماید. با توجه به تعاریف گفته شده در سیاهه بالا اگر بخواهیم قصه را دوره کنیم به نبود کفش برای رفتن به مدرسه میرسیم. در ضمن آن علی (کاراکتر اصلی) مسابقهای را در پیش رو دارد که به نفر سوم آن کتانی اهدا میشود. اکنون حضور این مسابقه به مدد انسانیت آمده و به سبب آن کاراکترها را از دست اندازی به هنجارهای ممنوعه همچون دزدی باز میدارد. در چنین موقعیتی کارگردان از تالیفات رئالیستی به انگیزههای ساختی فیلمنامه روی میآورد و آن را دراماتیزه میکند.
نکته دیگری که در ساختمان روایت و مضمون فیلم حائز اهمیت است، معادلات تیپولوژیک کودکان در سلوکشان است. توجه آنها به جاذبههای مخدوش در زندگی و تقویت نشاط خود در معرض جزئیات پیرامون…
نویسنده: محراب توکلی